Thursday, July 8, 2010

صفحه دوازدهم

سلام

مدتها که فرصت نشده ایجا چیزی بنویسم، یکی از دلایلش لوس بازی بعضی از دوستان بود که با کامنتهاشون حالمو بهم زدن از نوشتن در اینجا ؛ زیاد دنبالش نگردین پیداش نمیکنید؛ هم اینکه برا خودم یه وبلاگ دیگه دارم که حرفای دلمو اونجا میزنم ، بدون اینکه کسی مسخرش کنه ، دنبال این هم نگردین پیدا نمیکنید! البته که منکر تنبلی خودم نیستم

دیروز خبر مرگ عزیزی منو خیلی بهم ریخت ، خدا رحمتش کنه ، دلم خیلی خیلی تنگ شد براش ، امیدوارم خدا در اون دنیا بهش آرامش بده ، خیلی دلم سوخت براش ، هنوز نگاهش در نظرم هست

خدا به پدر و مادر و خواهرش و کلیه اقوامش صبر بده ، دلم نمیخواست این طوری بشه

روزهای پر فرازو نشیبی رو پشت سر گذاشتم ، دلم برا اینجا و روزهای تنهاییم تنگ شده ، هرگز فکر نمیکردم اینجا هم دچار روزمره گی بشم، زمان داره منو باخودش با سرعت میبره ،و من هم همانند بقیه دارم به انتها نزدیک و نزدیک تر میشم،خدا رحم کنه بهمون
چند نفر مایه طراوت و امید زندگیم هستند،نمیدونم که من هم تونستم برا اونا همون طوری باشم که اونا برام هستن ،خدا برام نگهشون داره انشاءالله
خدا بهمون رحم کنه
سرسلامت باشید بی غم و غصه انشاءالله
انتهای متن
فرت

Sunday, December 27, 2009

صفحه یازدهم





نوحه روز عاشورا منسوب به سید الشهدا ع


شعیان من!هنگامی که آب گوارا نوشیدید ،مرا یاد کنید
ویا هنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید،بر من ندبه کنید
من،نواده "پیامبر" هستم که مرا بی گناه کشتند
وپس از آن روی عمد ،مرا پایمال سم اسبان کردند
ای کاش،همگی در روز عاشورا بودید و می دیدید
که چگونه برای کودک خردسالم،آب خواستم و رحم نکردند

سلام

امیدوارم عزاداری همتون مورد قبول حق تعالی و امام زمان (عج) قرار گرفته باشه
روزگاری پر از عواطف زیبای انسانی رو سپری می کنم، حالا چطور و چگونه بماند
زیراکه شاعر میگه

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
خیر است انشاء الله،تا یار که خواهد و میلش به که باشد
بله عزیزان اینطوره خلاصه، همه چی خوب ،عالی، یعنی اگه هچکس اینجا خودشو با من کاری نداره؛ (با لهجه ترکی بخون)شهرداری!کودام شهرداری ؟ شهرداری شومایی؟
اهل فن گرفتن من چی میگم
انتهای متن
فرت



Friday, December 18, 2009

صفحه دهم

سلام
امروز جمعه است ،دیشب شب زنده داری با حالی داشتم،وتا خود سحر بیدار بودم ،سحری به وسعت همه دنیا
هنگام سحر مه خیلی زیبایی همه جا رو گرفته بود
این روزها روزهای خاصی رو تو زندگی تجربه میکنم که تا حالا تجربه نکرده بودم،توصیف این روزها برام خیلی سخته،اصلا میترسم توصیفش کنم چرا که شاید از زیبایش کاسته بشه
به لطف اینترنت پر سرعت سریال آشپزباشی رو راحت دانلود میکنم و میبینم،از بازی پرویز پرستویی عزیز لذت میبرم و از همه بیشتر از دایی خانواده خوشم اومده، حالش حال خوبیه ؛رها، آزاد از نظر مغز
و جواب من به صادق حسینی که همیشه با کامنت های یخش باعث گرمای بلاگ من میشه :من یه عمره برای سلامتی تو دعا میکنم و سلام خودمو برات ارسال میکنم
نوشته محسن مخملباف (مراببوس برای آخرین بار) رو خوندم ،و لذت بردم، پیشنهاد میکنم بخوانیدش
هیچ خبری از محرم این جا نیست، گویا سفارت هم برنامه عزاداری فقط برای عاشورا و تاسوعا داره
تقریبا یک ماه به پایان این ترم مونده ،من تلاشم رو میکنم شما دعا کنید برام
از علی و فاطمه عزیز(بردارم و همسر گرامیش) وسام امیدی که از دوستان خوبه من در مالزی است به خاطر کامنت هایی که مینویسن تشکر میکنم
انتهای متن
فرت

Sunday, December 13, 2009

صفحه نهم


سلام

امروز و بعد از کلی پی گیری بالاخره اینترنتم وصل شد، در نبود اینترنت گاه گداری آنلاین میشدم اما فرصت نوشتن نبود

اوضاع خوبه و روبه پیشرفته ، ولی از لحاظ زبان هنوز تا رسیدن به نقطه ایدآل کلی فاصله دارم ، من تلاش میکنم شما دعا بفرمایید

(در این مدت که وبلاگ رو به روز نکردم متوجه شدم که این" روزنه "ئاونطوری هم بی منظر نیست (یعنی بدون خوننده

خیلی ها از جمله پدر گرامی گله مند بودن که چرا نمی نویسی ؟

از بقیه دوستان هم که وبلاگم رو خواندن و کامنت گذاشتن وچه اونایی که خواندن و کامنت نذاشتن تشکر میکنم

ماه محرم نزدیکه و دلم برای هیات و محرم تهران بسیار تنگ است ، تو رو خدا اگه رفتین هیات منو دعا کنید

این هم از اون دسته چیز هاست که آدم تا نزدیکه بهش قدرشو نمی دونه ولی تا از دور میشه تازه میفهمه چیو از دست داده

مثل مادر و پدر ، خواهر و بردار، قوم و خویش ( به قول عطا : قوم و خرس) و مابقی مسایل که اینجا برای من خیلی بیشتر از قبل مهم جلوه میکنه ، همش با خودم میگم کاش ایران بودم این کارو میکردم ، کاش ایران بودم به فلانی بیشتر محبت میکردم ، اونجا رو بیشتر میرفتم ؛ یه طوری مثل فردای آخرت که آدما موقع حساب رسی با نعره و گریه میگن کاش بنده بهتری بودم برای خدا

خلاصه که قدر تمام لحاظات رو بدونین که بعداً غصه شو نخورین !
نمی خواستم نصیحت کنم اما شد دیگه ، معذرت می خوام
انتهای متن
فرت

Thursday, November 12, 2009

صفحه هشتم


سلام

یک ماه شد. چند وقتی که گذشت در گیر جا به جایی و نقل مکان به خونه جدیدم در شهری مابین کی ال و سایبرجایا که دانشگاهم در اونجاست بودم
وضع و اوضاع خوبه . شکر. دوستان جدیدی در دانشگاه پیدا کردم ، پسران خوبی هستند
هروز خانه ،دانشگاه و باز خانه
مشغول یادگیری زبان هستم ، آسون نیست اما مشکل هم نیست، نیاز به کمی تمرین و ممارست داره ، دعا بفرمایید
دلتنگی ها میاد و میره، به قول پدر گرامی یکی از نعمت های بزرگی که خدا به انسان داده فراموشیه ؛حرکت روبه جلوی زندگی مانع میشه به ناراحتی دوریه خانواده و دوستان فکر کنم، به قول مانی دوست عزیزم ریلکس باش
آرامشی خاص بر زندگی ام حکم فرماست ، آرامش ، تنهایی ، سکوت و گذر زمان
گاهی به خودم میگم :مگه همین و نمی خواستی ؟ دیگه چی می خوای؟ ببینم بلدی از این موقعیت استفاده کنی؟ آیا می تونی آدم دیگه ای بشی؟ آیا بلدی بهتر بشی؟
من تمام تلاشم رو میکنم، شما دعا بفرمایید
مدتهاست می خوام بنویسم ، اما نمی دوم چی و چطور یه سری حرفام رو از کوچه پس کوچه های ذهنم بریزم بیرون که بتونم خودم و حالمو براتون ترسیم کنم،اما این و می دونم یه روزی هر چی بخوام میگم


انتهای متن

فرت


Saturday, October 31, 2009

صفحه هفتم



سلام

روزها یکی پس از دیگری میاد و میره و ریتم خودشو نسبت به روزهای اول عوض کرده، روزهای اول روزهای گنگی بود، اما کم کم با کمک دوستان تونستم خودمو پیدا کنم و ببینم کجام و چی کار میخوام بکنم
یکی از دوستای خوبم که خیلی کمک کرد آقا مانی ظروفی است که عکسشو کنار خودم می بینید
از یه ساعتی که با هم هستیم 65 دقیقه شو می خندیم ، یه مقدار از دیوانه ها اون ورتر. دیروز در حدود 3 ساعت تو "کی ال"(کوالالامپور) پیاده راه رفتیم و در مورد مسائل خیلی مهم اما بیخودی بحث و مجادله کردیم در حد لالیگا ، خلاصه که شاعر ایجورمواقع میگه :دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
دیروز روز هالوین هم بود و فرصتی شد با این مراسم معنوی آشنا بشم؛ زیاد نتونستم با قضیه ارتباط بر قرار کنم، در حین مراسم بود که دکتر عطا از لبنان زنگ زد و ارادت خودشو با نثار چند فحش تقدیم من کرد. قرار شد از این مراسم گزارشی تهیه کنم و برای پروفسور عطا بفرستم تا طبق متد خاص خودش رو قضیه هالوین کار کنه
در نهایت نمیتونم اینو نگم، دلم برای همه تنگ شده است بسیار ، اما با توجه به اهدافی که در پیش رو دارم جریان دلتنگی و این حرفارو دایورت میکنم ،و رو ادامه میسر بیشتر تمرکز میکنم، که نابرده رنج گنج میسر نمیشود ، مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد
انتهای متن
فرت



Tuesday, October 27, 2009

صفحه ششم


سلام


چند روزی است در گیر کارای دانشگاه واجاره خونه جدید هستم،وقتی میام خونه خیلی خسته هستم به نوشتن وبلاگ نمی رسم
در کل همه چی خوبه منهای یه کمی دل تنگی و استرس برای اجاره خانه که خیلی برام مشکل شده و نمی دونم باید چی کار کنم
روز اولی که اومدم اینجا از طرف شوهر خاله عطا با فردی به نام خیرل آشنا شدم که کارای ثبت نام در دانشگاه و کلی کار دیگرو برام انجام داد، همینی که عکسش بقل عطاست
انسان بسیار جالبی است و منو خیلی یاد عطا میندازه به خصوص خندیدنش ، یه روز صبح زود که میرفتیم دانشگاه پشت فرمون خوابش گرفت و یه سری حرکات عجیب قریب از خودش در اورد ، از ماشین پیاده شد بشین پاشو رفت و میزد به پاش و.. ، تو همون حین من چشم خورد به یه کارواش بهش گفتم مسترخیرل برو کارواش خودتو بشور خوابت میپره ، آقا انگار قشنگ ترین جک سال رو شنیده بود تا خود دانشگاه خندید و خوابش پرید، بنده خدا
امروز بهش گفتم یه دوستی دارم خیلی شبیه تو و مثل تو با نمکه عکس عطا رو دید باز شروع کرد به خندیدن ،قرار شد رفت تهران بره پیش عطا که کمکش کنه تو کاراش
بازم از خیرل براتون می نویسم ،چون خیلی آدم جالبی است و خیلی هم در مورد ایران اطلاعات داره،بازم جالب تر میشه اگه اسم پسرش روبگم که نمیگم،چون براش برنامه دارم

در آخر التماس دعا دارم شدید

انتهای متن
فرت